جدول جو
جدول جو

معنی دل کوری - جستجوی لغت در جدول جو

دل کوری
(دِ)
دل کور بودن. سیاه دلی. بی بصیرتی. کوردلی:
ز دل کوری به کار دل فروماند
در آن محنت چو خر در گل فروماند.
نظامی.
رجوع به دل کور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل خوشی
تصویر دل خوشی
خوشحالی، خشنودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل سوری
تصویر گل سوری
گل سرخ، گلی معطر با گلبرگ های سرخ و ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، آتشی، بوی رنگ، گل آتشی، چچک، لکا، سوری، ورد، رز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در کوهی
تصویر در کوهی
کوارتز، کانی شفّافی که از شیشه سخت تر است و در جواهرسازی، ساعت سازی، ساختن وسایل نوری و الکترونی به کار می رود،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل کوبی
تصویر گل کوبی
لگد کردن گل ها، سیر و گشت در اول بهار در میان گلزار، گلگشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دغل کاری
تصویر دغل کاری
حیله گری، مکاری، دغلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل کور
تصویر دل کور
کودن، بی ذوق، تیره دل
فرهنگ فارسی عمید
(گُ لِ)
همان گل سرخ است. (آنندراج). گل آتشی از اسفرمهاست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) :
روزی تو به جنگ شوی روی تیغ تو
باغی کند پر از گل سوری و ارغوان.
فرخی.
تاجی از ورد بافته با گل سوری بیاراسته برسر نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394).
بهر صبوح از درم مست درآمد نگار
غالیه برده پگاه بر گل سوری بکار.
خاقانی.
ماه را در نقاب کافوری
بسته چون در چمن گل سوری.
نظامی.
جز خط دلاویز تو بر طرف بناگوش
سبزه نشنیدم که دمد بر گل سوری.
سعدی (خواتیم).
غنچۀ گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت
مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد.
حافظ.
رجوع به گل آتشی و گل سرخ شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نقش و نگار. گل و بوته که بالای جامه و دیوار و مانند آن نمایند. (آنندراج) :
در نگارندگی و گل کاری
وحی صنعت مراست پنداری.
نظامی.
، گل کاشتن. عمل گل کار
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حالت و کیفیت شب کور، نوعی بیماری و آن چنان است که بیمار در روشنایی روز به خوبی بیند و به کار خود مشغول باشد در صورتی که اول غروب آفتاب و هنگامی که هنوز بس تاریک نشده است و شخص سالم تواند خوب ببیند و بخواند و بنویسد، بیمار مبتلا دیگر اشیاء را تشخیص ندهد و حتی به زحمت بتواند رفت وآمد نماید. این نشانه ها از کودکی در وی هست و هر چه بیمار بزرگتر شود بر شدت آن افزوده گردد تا جائی که در حوالی پنجاه شصت سالگی به کلی نابینا شود. این بیماری در نتیجۀ ورم شبکیۀ نقطه نقطه ای به وجود می آید. (از بیماریهای چشم و درمان آن ص 459 و 461)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
یک قسم گل بسیار معطری که درخت آن مانا به درخت خرمابن است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
مرکّب از: گل + کوب، کوبیدن + ی، پسوند حاصل مصدر، اسم معنی، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، سیر و گشتی باشد که در اول بهار کنند و آن چنان بود که مقدم بر جمیع گلها گل زردی بشکفد و مردمان از آن گل بسیار بچینند و بر باغها رفته در حوضهای باغ ریزند و جشن کنند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی)، سیر و گردش در باغ در فصل بهار. (ناظم الاطباء) :
خدایگان جمال و خلاصۀ خوبی
به باغ عقل درآمد برسم گل کوبی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ / لِ)
در اصطلاح عامیانه، پرداختن به کارهای پست و کم درآمد. فروختن خوراکیهاو تنقلات ارزان و خوارمایه، مانند لبوفروشی، آب آلوفروشی آب زرشک فروشی و غیره. (از فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ وِ)
دهی است از دهستان آواجیق بخش حومه شهرستان ماکو. با 200 تن سکنه واقع در 33/5هزارگزی جنوب باختری ماکو. آب آن از کوهستان و چشمه تأمین می شود محصول آن غلات است و راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَ / خُ)
سازگاری. همفکری. همدلی. دم خور بودن. موافقت با کسی یا کسانی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دم خور شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
در لهجۀ اهل خراسان، تهوع. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، شوریدن دل. دلشوره. رجوع به دلشوره شود
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
دهی است از دهستان زبرخان، بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. واقع در 15هزارگزی شمال قدمگاه. ودارای 256 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ رَ / رِ)
کوره ده. دهی کوچک و کم حاصل. ده بسیار کوچک و کم ارز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
تنفر از یکدیگر. بغضاء: و ألقینا بینهم العداوه و البغضاء... (قرآن 64/5) ، میان جهودان و ترسایان دشمنی و دل دوری افکندیم. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 188 س 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
کوردل. سیاه دل. مقابل روشن دل. (آنندراج) :
بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم
بشرطآنکه ننمائی به کج طبعان دل کورش.
حافظ.
، بی ذوق. کودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دل دوری
تصویر دل دوری
تنفر از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل آوری
تصویر دل آوری
دلیری شجاعت، جنگجویی
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل گل کار. عمل و شغل گل کار کاشتن و عمل آوردن و تربیت گلهای مختلف زینتی در باغ و باغچه و گلدان، گل و بوته که روی پارچه دیوار و مانند آن ایجاد کنند نقش و نگار
فرهنگ لغت هوشیار
لگد مالی گلها، سیر در میان گلزار در اول بهار: خدایگان جمال و خلاصه خوبی بباغ عقل درآمد برسم گل کوبی. (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در کوهی
تصویر در کوهی
مهایک کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل کاری
تصویر گل کاری
عمل یا فرایند کاشتن و پرورش گل، جایی که در آن گل کاشته اند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گل کوبی
تصویر گل کوبی
سیر و گشت در اول بهار در گلزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دل جویی
تصویر دل جویی
تسلی، مهربانی، نوازش، مرغوبیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گل سوری
تصویر گل سوری
گل سرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دغل کاری
تصویر دغل کاری
تقلب
فرهنگ واژه فارسی سره
اضطراب، تشویش، دلهره، قلق
متضاد: آرامش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تقلب، حقه بازی، قلاشی
متضاد: درستکاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تخته کوبی، پوشش بام خانه و کف طبقه ی دوم ساختمان چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
آرزوی انجام نشده، آروز درونی، آنچه در دل به عنوان یک آرزو
فرهنگ گویش مازندرانی
دم بریده
فرهنگ گویش مازندرانی